(نامه ای به خدا از طرف مردی که هنوز فکر میکند خدا دوستش دارد)



خدایا اگر انجایی کمی پایین بیا


این همه سر گردانی برای یافتن تو..


رگ به رگ گردنم را بریدم


نبودی...


بهشت زیر پای مادران


له شده


بیا ببین اشک های بنده هایت دریا شده


خدایا کمی سرت را پایین بگیر


این همه خودت را به ان راه نزن


بیا و یک سر به این جهنم بزن


مطمئن باش هیچ عابری از تو امضا نمی خواهد


فقط بیا...


نويسنده : خـــاله جــــــــــون


نخند…!

 

nakhand نخند


نويسنده : خـــاله جــــــــــون


تست های دید کنکور ( طنز )

 

 


نويسنده : خـــاله جــــــــــون


رفت و ... نگفت من



رفت و ... نگفت من،


بی او میان ماندن و نماندن بودن و نبودن دست و پامیزنم


مدام و غرق نمی شوم ...


تنها نفس کم می آورم برای ... کشیدن ...


راستی آن دورها بی من حال او و دل او چگونه است؟


نويسنده : خـــاله جــــــــــون


خدا....

 



خدا میشه یواشکی بهم بگی اونی که ازش بی خبرم چه حالی داره ... ؟


نويسنده : خـــاله جــــــــــون


ثانیه ها !!!!!




ثانیه ها !!!!!


با گذشتن خود تنها یک چیز را به من می فهماند


آن هم طولانی شدن غم ندیدنت …


نويسنده : خـــاله جــــــــــون


تمام تنم می سوزد



تمام تنم می سوزد


از زخم هایی که خورده ام


دردِ یک اتفاق که شاید


با اتقا قِ تـو دردش متفاوت باشد


ویرانم می کند


من از دست رفته ام ،شکسته ام می فهمی ؟


به انتهایِ بودنم رسیده ام ؛


اما اشک نمی ریزم


پنهان شده ام پشتِ لبخنـدی که درد می کند.....


نويسنده : خـــاله جــــــــــون


مرا...

مرا با خیالت تنها مگذار...


اصلا به تو نرفته است...


مهربان نیست...


آزارم میدهد......




نويسنده : خـــاله جــــــــــون


وقتی...



وقتی که دیگر نبود


من به بودنش نیازمند شدم،


وقتی که دیگر رفت من


به انتظارآمدنش نشستم،


وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست داشته باشد


من او را دوست داشتم،


وقتی که او تمام کرد


من شروع کردم ،


وقتی او تمام شد


من آغاز شدم


وچه سخت است تنها شدن!

 




نويسنده : خـــاله جــــــــــون


داشتنش !!!!




داشتنش را قرنها هم بگذرد باور ندارم...


سهم من نبودنش...


دردیست که با گذر زمان هم عادت نخواهد شد.


کهنه تر... 


عمیق تر...


بی درمانتر خواهد شد...


نويسنده : خـــاله جــــــــــون


شبها...

 



شبها وقتی می خوای بخوابی میبینی كسیو نداری !!!


كه بهت فكر كنه!!!


اینجاست كه ...


میــفـهـمـی بــرخــلــاف شـلــوغـیــه درونــــت ...


چــقـــدر تـنهـایــی . . .


نويسنده : خـــاله جــــــــــون


زین پس...

زین پس...


زین پس تنها ادامه می دهم،


در زیر باران....


حتی به درخواست چتر هم جواب رد میدهم


وکناری می اندازمش


میخواهم تنهایی ام را به رخ این هوای دو نفره بکشم..!


باران نبار من نه چتر دارم نه یار...!


نويسنده : خـــاله جــــــــــون


دلــگیــر مباش ...




دلــگیــر مباش ...


دلت که گیر باشد 


رهـــــا نمی شوی !


خـداونـد ،


بندگــان خود را ...


با آنچه بدان دل بســته اند می آزمــاید !!



نويسنده : خـــاله جــــــــــون


بهار خود را چگونه گذراندید ؟




با کوهی بر دوشم


از کنار نگاه بی تفاوت تو میگذرم


در خیالم بدنبال کمکی از تو میگردم


چشم بر هم میگذارم

 

 


و بر رویاهایم میخندم .....



نويسنده : خـــاله جــــــــــون


صنـــــدوق صدقــــــات نیســــــــت دل مـــــــن


صنـــــدوق صدقــــــات نیســــــــت دل مـــــــن



کــــــــه گاهـــــــــی ســـــــــکه ای محــــــــــبت در آن بیـــــانـــــدازی 



و پیــــــــش خدای دلـــــــــت فخـــــر بفـــــــــروشی ...



کــــــــه مستحـــــــــقی را شــــــاد کـــــــــرده ای ... !!! ...



نويسنده : خـــاله جــــــــــون


از این تــــــــکرار ساعتها ...



از این تــــــــکرار ساعتها ...



از این بیهوده بــــــــودنها ...



از این بی تــــاب ماندنها ...


...
از این تردیــدها ...



نیرنگها ...



شــــــــــکها ...



خیـــانتها ...



از این رنگین کمان ســــــرد آدمها ...



و از این مـــــــــرگ باورها و رویاها ...



پـــــــــــــــریشانم ...



دلم پـــــــــــــــرواز میخواهد ....

 





نويسنده : خـــاله جــــــــــون


باز، دریای دلم، توفانی‌ست

 


باز، دریای دلم، توفانی‌ست


آسمان کسلم، بارانی‌ست


باغم ار زیر و زبر شد، نه عجب


تحفه‌ی فصل خزان، ویرانی‌ست


شرح تنهایی من می‌پرسی؟


شرح تنهایی من طولانی‌ست


دور باطل زده‌ام، قصه‌ء من


همه سرگشتگی و حیرانی‌ست


بعد سرگشتگی و حیرانی


باز هم حیرت و سرگردانی‌ست ..


نويسنده : خـــاله جــــــــــون


مگر


این که دلتنـگ تو ام اقـــرار می‌خواهد مگــر؟



این که از من دلخوری انکار می‌خواهــد مگر؟



وقت دل کنـــدن به فــــکر باز پیوسـتن مباش



دل بریدن وعـــده‌ی دیدار می‌خواهــد مگــر؟



با زبان بی‌زبانــــی بارها گـــــفتی: بـــــــرو!



من که دارم می‌روم! اصرار می‌خواهد مگر؟



نويسنده : خـــاله جــــــــــون


سـآعـَتــ هـآ هـَمـ بـے تــو..

 


سـآعـَتــ هـآ هـَمـ بـے تــو



دیـگـَر حـِس ُ حـآلـِ گـُذَشـتـِﮧ رآ نـَدآرَنـد



تــَنـبـَلـ شـُدِه اَنـد



هــَر ثـآنـیــِﮧ اَش یڪ قـَرטּ مـےگـذَرَد



دیـگـَر اَز مـَטּ چــِﮧ اِنــتـِظـآرےـستــ ...



نويسنده : خـــاله جــــــــــون


عبور تو از حوالی چشم های من

 


عبور تو از حوالی چشم های من


تنها اتفاق غیر منتظره ی زندگیم بود


چراکه من همیشه منتظر نیامدنت بودم ... !


نويسنده : خـــاله جــــــــــون


مشـــــــــكل اینجــــــاســــــــت كــــه

مشـــــــــكل اینجــــــاســــــــت كــــه



همیـــشه برای فــــــــــرار از دست یك " آدمـــــ "



به " آدمـــــــــ " دیگـــــــری پنـــــــــــاه بـــرده ایــــــــــــم



اعتیـــــــــاد به آدمـــــــها ،بــدتــرین نوع


اعتــــــــــــــیاد است...!!


نويسنده : خـــاله جــــــــــون


بـــِــرکه اشــــک ریخت

بـــِــرکه اشــــک ریخت



بـــِــرکه اشــــک ریخت



وقتـــی مـــــاه را



در بَــرَش تنـــها عـــــکس دید



دل نـــهان کرد از عشــق ِمــــاه



اما چه ســــود هرچـــه بــود نقش ِبــر آب دیـــد



دل تمــــنایی نـــدارد



جز صــــدای همــــدلی هــای ِ یـــار



زخـــــم میخـــورد به دل ، داغ داغ



وقتی نباشـــد در مســـیر ِســــخت ِ راه ،



همـــرهی بی تکلــــف تا ســـر قله ی ِ عشق



پـــا به پـــا . . ./


نويسنده : خـــاله جــــــــــون


راز بقا

  • شیر آفریقایی هر شب که می خوابد می داند که فردا باید از کندترین غزال افریقایی کمی تندتر بدود تا از گرسنگی نمیرد. و غزال آفریقایی هر شب که می خوابد می داند که فردا باید از تندترین شیر آفریقایی کمی تندتر بدود تا کشته نشود. مهم نیست که تو شیر هستی یا غزال، مهم این است که فردا را از امروز تند تر بدوی. این راز بقاست. ‎



نويسنده : خـــاله جــــــــــون


آدمی كه منتظر است...!


آدمی كه منتظر است...!



هیچ نشانه ای ندارد ...!



هیچ نشانه خاصی ...!




فقط ...!




با هر صدایی...!




بر می گردد...!



نويسنده : خـــاله جــــــــــون


یادت هست که نیستم؟؟!!!

 


مــَـن بـی تــو



شعـــر خــواهــم نــوشتـــ؛



تـــو بــی مـَـن



چــِـه خــواهــی کــــرد؟



اصـــلا"



یــــادت هَستـــ



کــِــه نیستــَـمــ ...؟


نويسنده : خـــاله جــــــــــون


خسته شدم ...
خسته شدم ...
خسته شدم می خواهم در آغوش گرمت آرام گیرم
خسته شدم بس كه از سرما لرزیدم...
بس كه این كوره راه ترس آور زندگی را هراسان پیمودم زخم پاهایم به من میخندد...
خسته شدم بس كه تنها دویدم...
اشك گونه هایم را پاك كن و بر پیشانیم بوسه بزن...
می خواهم با تو گریه كنم ...
خسته شدم بس كه...
تنها گریه كردم...
می خواهم دستهایم را به گردنت بیاویزم و شانه هایت را ببوسم...
خسته شدم بس كه تنها ایستادم



نويسنده : خـــاله جــــــــــون


شادی
شادی را هدیه کن حتی به کسانی که آنرا از تو گرفتند ..عشق بورز به آنها که دلت را شکستند...دعا کن برای آنها که نفرینت کردند...درخت باش به رغم تبرها..بهار شو و بخند که خدا هنوز آن بالا با ماست

نويسنده : خـــاله جــــــــــون


معلم
معلم با صدایی بلند گفت:بچه‌ها! دفترهای دیکته‌تون روی میز
پسر دستش را توی کیف کرد و کاغذی بیرون آورد و با دست دیگر مداد نیم‌خورده‌اش را از بین دندان‌هایش بیرون کشید
معلم :مادر
پسر نوشت:مریض است
معلم :پدر
پسر نوشت:ندارم
معلم:آسمان آبی
پسر نوشت:ابری و سیاه
معلم: غذای لذیذ
چشمان پسرک تار شد و دستش را محکم روی شکمش فشار داد
معلم:دوست خوب
بغل‌دستی پسر با صدایی لرزان گفت
خانم اجازه: ر... رضا روی زمین افتاده



نويسنده : خـــاله جــــــــــون


تو خورشید منی
بگذار این مردم

هر چه دل شان می خواهد، بگویند

تو خورشید منی

حتی اگر

از پشت کــــوه آمده باشی !



نويسنده : خـــاله جــــــــــون


♥ یــــه تخـت خواب دو نـفرهـِ...

 




♥ یــــه تخـت خواب دو نـفرهـِ



و خـوابــــ یـه نـفرهـِ



شـیرینــ اسـت



شـیرینــ ترینــ خـواب دنـیا



کـار هـر شب من استـــ ،



بــی تـــــو ،



بـا تـــــو



خـوابـیدن /..



نويسنده : خـــاله جــــــــــون


هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد!

هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد!


هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد!


امشب دلی كشیدم...

 

شبیه نیمه سیبی ك به خاطر لرزش دستانم


در زیر آواری از رنگها ناپدید ماند..


نويسنده : خـــاله جــــــــــون


کجا امده ای

 


ازکجا آمده ای ؟


که چنین نمناکی!


زیر باران بودی؟


ای خیال ابدی!


بی تو من تنهایم


تو چرا غمگینی؟



*


من اگر می گریم


ترس فردا دارم


ترس بی تو ماندن


تو چرا می گریی ؟



*


ای صدای قدمت


نبض دلتنگی من


من اگر دلتنگم


تو چرا تنهایی ؟



*


رو به رویم بنشین


حرف دل با من گو


من اگر خاموشم


تو چرا دلتنگی... ؟



نويسنده : خـــاله جــــــــــون


" بـــدوטּ ِ تُـــــو "

 


تحـــــویل نمـــی گیرمـ



ایــטּ ســآل هــآیی رآ كــه



" بـــدوטּ ِ تُـــــو "




تحــــویل میشــــوند /..


نويسنده : خـــاله جــــــــــون


مـــــــــــــرد است دیگر...

مـــــــــــــرد است دیگر...
گاهی تند میشود
و گاهی عاشقانه میگوید... دوستت دارم

مـــــــــــــرد است دیگر..
... غرورش آسمان
و دلش دریاست...

تو چه میدانی ازبغض گلو گیر کرده یک مـــــــــــــرد...؟
تو چه میدانی که چشمانت دنیای او شده...؟
تو چه میدانی از هق هق شبانه او که فقط خودش خبر دارد و بالشش...؟
تو چه میدانی چرا یک مرد طبیعتا زودتر از زنش میمیرد....
تو چه میدانی که یک مرد چون نمیتواند گریه کند میمیرد.

مـــــــــــــرد را فقط مـــــــــــــرد میفهمد و مـــــــــــــرد.....


نويسنده : خـــاله جــــــــــون


داستان کوتاه “سد عشق”

توصیه میکنم تا آخرش بخونین خیلی جالبه

داستان کوتاه “سد عشق”

راحله توی خونه نشسته بود و برای تماس دوست پسرش باربد بیقراری میکرد . راحله تازه ۱۴ ساله شده بود و ۳ ماه پیش در راه مدرسه با باربد آشنا شده بود ، باربد از اون تیپ پسرهایی بود که به راحتی میتونست دل دخترها رو اسیر خودش کنه ، پسری خوش تیپ و چرب زبون که توی این مدت کم تونسته بود همه چیز راحله بشه و روی تخت پادشاهیه قلبش حکمفرمایی کنه .راحله چیز زیادی در مورد باربد نمیدونست ، راحله شیفته ظاهر زیبا و حرفهای دل نشین باربد شده بود ، برای راحله خیلی زود بود که وارد این بازیهای عشقی بشه ، اما او فقط و فقط به باربد فکر میکرد .

نويسنده : خـــاله جــــــــــون


عشق در هر لحظه

هر جا

همیشه

زیباست

حتی اگر او نبیند یا نباشد

عاشق باشین و به سلامتی عشق نظر بدین
 

نويسنده : خـــاله جــــــــــون


آغوش

مرا محكــم تر در آغوش خود بگیـر ..

من هنوز هم نـمی خواهم تــو را ...

به دسـت خاطرات " لــعنـتـی " بسپـارم ...



نويسنده : خـــاله جــــــــــون


ﺩﺧﺘﺮﯼ ﮐﻪ ﺍﻭﻝ ﺻﺒﺢ ﺑﻪ ﺯﻭﺭ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﻠﻨﺪ ﻣﯿﺸﻪ
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
ﻫﭙﻞ ﻭ ﮊﻭﻟﯿﺪﻩ،
ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺳﺎﯼ ﻧﺎﺯﮎ ﻭ ﺑﻪ ﻫﺮ ﻃﺮﻑ ﮐﺶ ﺍﻭﻣﺪﻩ،
ﺑﺎ ﭼﺸﻤﺎﯼ ﻧﯿﻤﻪ ﺑﺎﺯ ﻭ ﻧﯿﻤﻪ ﺑﺴﺘﻪ،
ﺑﺎ ﭘﺎﻫﺎﯼ ﺑﺮﻫﻨﻪ ﺭﻭﯼ ﺳﺮﺍﻣﯿﮏ،
ﮐﻪ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﯿﮕﺮﺩﻩ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺩﺳﺘﺸﻮﯾﯽ ﻭ ﺯﯾﺮ ﻟﺐ ﻏﺮ ﻣﯿﺰﻧﻪ ...
ﺑﻐﻞ ﮐﺮﺩﻧﯽ ﺗﺮﯾﻦ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺩﻧﯿﺎﺱ .
ﺣﺘﯽ ﺩﺭ ﺑﻌﻀﯽ ﻣﻨﺎﺑﻊ ﺫﮐﺮ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﻣﯿﺸﻪ ﺑﺮﺍﺵ ﻣُــﺮﺩ


نويسنده : خـــاله جــــــــــون


جمله "به تو افتخار می کنم" همانقدر به مردان انرژی می دهد

که

جمله "دوووووستت داااااارم" به زنان انــــرژی می دهد!

بهت افتخار میکنم عشقمممممممممم


نويسنده : خـــاله جــــــــــون


تمام چیزی که باید از زندگے آموخت

تمام چیزی که باید از زندگے آموخت ،
تنها یــــک کلمه است
"مےگذرد"
ولے دق می دهد تـــــا بگــــــــــــذرد...


نويسنده : خـــاله جــــــــــون